جدول جو
جدول جو

معنی کین تخت - جستجوی لغت در جدول جو

کین تخت
چهارپایه ی کوچکی که معمولا در آشپزخانه به جای سندلی مورد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کی دخت
تصویر کی دخت
(دخترانه)
دختر پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کین آختن
تصویر کین آختن
کینه کشیدن، انتقام گرفتن، برای مثال همی برد بر هر سوی تاختن / بدان تاختن بود کین آختن (فردوسی - ۸/۲۲۰)، کنایه از جنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم تخت
تصویر نیم تخت
نیمکت، صندلی پهن که چند نفر بتوانند روی آن پهلوی هم بنشینند، نیم تخت، نیم دست
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
کسی که کونش برهنه باشد. (فرهنگ فارسی معین). کون برهنه. و رجوع به کون برهنه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قسمی قفل پیچ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تختی که بالای آن می خوابند. دارابذین. دارافرین. (ناظم الاطباء). تخت کوچک که از یکسو دیوار ندارد و بر آن توان نشستن و پایها آویختن. نیم کت. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح کفاشی) قطعۀ چرم یا لاستیکی که بر کف کفش مستعمل کوبند دوام آن را، یابرای پوشاندن سوراخی که در تخت کفش پدید آمده است
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ دَ)
کین کشیدن. کینه کشیدن. انتقام گرفتن:
دگر اسب شبدیز کز تاختن
نماندی به هنگام کین آختن.
فردوسی.
همی برد بر هر سویی تاختن
بدان تاختن بود کین آختن.
فردوسی.
یلانی که شان پیشه کین آختن
شبانروز خو کرده بر تاختن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
جنگ کردن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چو دید او گرفت آرزو ساختن
که من با تو آیم به کین تاختن.
اسدی (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رُو)
این لغت مرکب است از کین و توز به معنی کینه کش و صاحب کینه که تلافی کننده بدی باشد، چه کین به معنی کینه و توز به معنی کشیدن آمده است، (برهان) (آنندراج)، کینه کش و صاحب کینه و تلافی کننده بدی، (ناظم الاطباء)، انتقام گیرنده، منتقم، (فرهنگ فارسی معین)، جویندۀ کین، کشندۀ کین، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
شماساس کین توز لشکرپناه
که قارن بکشتش به آوردگاه،
فردوسی،
سواران کین توز بی حدومر
فرستاد همراه با یک پسر،
اسدی،
وصول موکب میمون و موسم نوروز
خجسته باد بر ایام پهلوان کین توز،
خواجه عمید،
به وصال تو همه کینه بتوزم ز فراق
کس مبادا زپس وصل تو کین توز پدر،
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
خداوندا چو بر جان سمرقند
شود باد دی دیوانه کین توز،
سوزنی (از یادداشت ایضاً)،
زمانه باد ز اعدای دولتت کین توز
که تا به دولت تو کین محنتم توزم،
سوزنی،
بر یکی جود فایضت غالب
وز دگر جاه قاهرت کین توز،
انوری،
تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد
بو که در آرد به مهر آن دل کین توز را،
خاقانی،
بر سرت جای جای موی سپید
نه ز غدر سپهر کین توز است،
خاقانی،
رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین). انتقامجویی کردن:
نخواهی دبیری تو آموختن
ز دشمن نخواهی تو کین توختن.
فردوسی.
متوز کین، عدو را به روزگار سپار
که روزگار به تعجیل از او بتوزد کین.
امیرمعزی (از آنندراج).
مرغان... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. (کلیله و دمنه).
زمانه باد ز اعدای دولتت کین توز
که تا به دولت تو کین محنتم توزم.
سوزنی.
لشکر بسیاری بر او جمع شد از غزنه و قندهار و گرمسیر و جبال غور و بعد از یک سال ملک غور... به کین توختن خروج کرد... (سلجوقنامۀ ظهیری ص 47).
رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ تَ)
یک تخته. یک دست. (یادداشت مؤلف) : اما چون سوگند در میان است از جامه خانه های خاص برای تشریف و مباهات یک تخت جامه از طراز خوزستان... برگیرم. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ)
برابر تخت. مقابل تخت. برابر سریر
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قریه ای است بفاصله 22 هزارگزی شمال علاقه داری درجه اول دولت آباد متصل به نهر رامگل که در علاقۀ حکومت درجه 2 شیرین تکاب مربوط بحکومت اعلی میمنه واقع است.
موقعیت جغرافیایی آن: ناحیه ای است بین دو خط 64 درجه و 52 دقیقه و 1ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 36 درجه و 39 دقیقه و 34 ثانیۀ عرض البلد شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تخت پیشین. تخت مقدم بر دیگر تختها، پیشکار: و این چند فصل را در جواب آن پیش تخت املاء فرمودیم تا بواجبی آنرا تأمل کند و عرض آن واجب دارد. (عتبهالکتبه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم تخت
تصویر نیم تخت
نیمکت، تختی کوچک که بر بالای آن خوابند
فرهنگ لغت هوشیار
انتقام کشیدن: بعد از یک سال ملک غور الحسین بن الحسن بکین توختن خروج کرد بر برادر زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین توز
تصویر کین توز
انتقام گیرنده منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
تخت مقدم بر دیگر تختهاپیشینی، پیشکار: و این چند فصل را در جواب آن پیش تخت املا فرمودیم تا بواجبی آنرا تامل کند و عرض آن واجب دارد
فرهنگ لغت هوشیار
در حالت نشسته روی باسن چرخیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر پایین، زیرباسن
فرهنگ گویش مازندرانی
درد شدید بخش انتهایی ستون فقرات در حدود باسن
فرهنگ گویش مازندرانی
از اجزای آسیای آبی
فرهنگ گویش مازندرانی
تخت روی ایوان که بیشتر جای قرار دادن ظروف است، تراس
فرهنگ گویش مازندرانی
این دفعه، این وقت
فرهنگ گویش مازندرانی
باسن
فرهنگ گویش مازندرانی
کدام یکی کدامین، اشاره به نزدیک
فرهنگ گویش مازندرانی