تختی که بالای آن می خوابند. دارابذین. دارافرین. (ناظم الاطباء). تخت کوچک که از یکسو دیوار ندارد و بر آن توان نشستن و پایها آویختن. نیم کت. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح کفاشی) قطعۀ چرم یا لاستیکی که بر کف کفش مستعمل کوبند دوام آن را، یابرای پوشاندن سوراخی که در تخت کفش پدید آمده است
تختی که بالای آن می خوابند. دارابذین. دارافرین. (ناظم الاطباء). تخت کوچک که از یکسو دیوار ندارد و بر آن توان نشستن و پایها آویختن. نیم کت. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح کفاشی) قطعۀ چرم یا لاستیکی که بر کف کفش مستعمل کوبند دوام آن را، یابرای پوشاندن سوراخی که در تخت کفش پدید آمده است
کین کشیدن. کینه کشیدن. انتقام گرفتن: دگر اسب شبدیز کز تاختن نماندی به هنگام کین آختن. فردوسی. همی برد بر هر سویی تاختن بدان تاختن بود کین آختن. فردوسی. یلانی که شان پیشه کین آختن شبانروز خو کرده بر تاختن. اسدی
کین کشیدن. کینه کشیدن. انتقام گرفتن: دگر اسب شبدیز کز تاختن نماندی به هنگام کین آختن. فردوسی. همی برد بر هر سویی تاختن بدان تاختن بود کین آختن. فردوسی. یلانی که شان پیشه کین آختن شبانروز خو کرده بر تاختن. اسدی
این لغت مرکب است از کین و توز به معنی کینه کش و صاحب کینه که تلافی کننده بدی باشد، چه کین به معنی کینه و توز به معنی کشیدن آمده است، (برهان) (آنندراج)، کینه کش و صاحب کینه و تلافی کننده بدی، (ناظم الاطباء)، انتقام گیرنده، منتقم، (فرهنگ فارسی معین)، جویندۀ کین، کشندۀ کین، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شماساس کین توز لشکرپناه که قارن بکشتش به آوردگاه، فردوسی، سواران کین توز بی حدومر فرستاد همراه با یک پسر، اسدی، وصول موکب میمون و موسم نوروز خجسته باد بر ایام پهلوان کین توز، خواجه عمید، به وصال تو همه کینه بتوزم ز فراق کس مبادا زپس وصل تو کین توز پدر، سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، خداوندا چو بر جان سمرقند شود باد دی دیوانه کین توز، سوزنی (از یادداشت ایضاً)، زمانه باد ز اعدای دولتت کین توز که تا به دولت تو کین محنتم توزم، سوزنی، بر یکی جود فایضت غالب وز دگر جاه قاهرت کین توز، انوری، تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد بو که در آرد به مهر آن دل کین توز را، خاقانی، بر سرت جای جای موی سپید نه ز غدر سپهر کین توز است، خاقانی، رجوع به مدخل قبل شود
این لغت مرکب است از کین و توز به معنی کینه کش و صاحب کینه که تلافی کننده بدی باشد، چه کین به معنی کینه و توز به معنی کشیدن آمده است، (برهان) (آنندراج)، کینه کش و صاحب کینه و تلافی کننده بدی، (ناظم الاطباء)، انتقام گیرنده، منتقم، (فرهنگ فارسی معین)، جویندۀ کین، کشندۀ کین، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شماساس کین توز لشکرپناه که قارن بکشتش به آوردگاه، فردوسی، سواران کین توز بی حدومر فرستاد همراه با یک پسر، اسدی، وصول موکب میمون و موسم نوروز خجسته باد بر ایام پهلوان کین توز، خواجه عمید، به وصال تو همه کینه بتوزم ز فراق کس مبادا زپس وصل تو کین توز پدر، سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، خداوندا چو بر جان سمرقند شود باد دی دیوانه کین توز، سوزنی (از یادداشت ایضاً)، زمانه باد ز اعدای دولتت کین توز که تا به دولت تو کین محنتم توزم، سوزنی، بر یکی جود فایضت غالب وز دگر جاه قاهرت کین توز، انوری، تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد بو که در آرد به مهر آن دل کین توز را، خاقانی، بر سرت جای جای موی سپید نه ز غدر سپهر کین توز است، خاقانی، رجوع به مدخل قبل شود
انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین). انتقامجویی کردن: نخواهی دبیری تو آموختن ز دشمن نخواهی تو کین توختن. فردوسی. متوز کین، عدو را به روزگار سپار که روزگار به تعجیل از او بتوزد کین. امیرمعزی (از آنندراج). مرغان... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. (کلیله و دمنه). زمانه باد ز اعدای دولتت کین توز که تا به دولت تو کین محنتم توزم. سوزنی. لشکر بسیاری بر او جمع شد از غزنه و قندهار و گرمسیر و جبال غور و بعد از یک سال ملک غور... به کین توختن خروج کرد... (سلجوقنامۀ ظهیری ص 47). رجوع به مدخل بعد شود
انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین). انتقامجویی کردن: نخواهی دبیری تو آموختن ز دشمن نخواهی تو کین توختن. فردوسی. متوز کین، عدو را به روزگار سپار که روزگار به تعجیل از او بتوزد کین. امیرمعزی (از آنندراج). مرغان... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. (کلیله و دمنه). زمانه باد ز اعدای دولتت کین توز که تا به دولت تو کین محنتم توزم. سوزنی. لشکر بسیاری بر او جمع شد از غزنه و قندهار و گرمسیر و جبال غور و بعد از یک سال ملک غور... به کین توختن خروج کرد... (سلجوقنامۀ ظهیری ص 47). رجوع به مدخل بعد شود
یک تخته. یک دست. (یادداشت مؤلف) : اما چون سوگند در میان است از جامه خانه های خاص برای تشریف و مباهات یک تخت جامه از طراز خوزستان... برگیرم. (کلیله و دمنه)
یک تخته. یک دست. (یادداشت مؤلف) : اما چون سوگند در میان است از جامه خانه های خاص برای تشریف و مباهات یک تخت جامه از طراز خوزستان... برگیرم. (کلیله و دمنه)
قریه ای است بفاصله 22 هزارگزی شمال علاقه داری درجه اول دولت آباد متصل به نهر رامگل که در علاقۀ حکومت درجه 2 شیرین تکاب مربوط بحکومت اعلی میمنه واقع است. موقعیت جغرافیایی آن: ناحیه ای است بین دو خط 64 درجه و 52 دقیقه و 1ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 36 درجه و 39 دقیقه و 34 ثانیۀ عرض البلد شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
قریه ای است بفاصله 22 هزارگزی شمال علاقه داری درجه اول دولت آباد متصل به نهر رامگل که در علاقۀ حکومت درجه 2 شیرین تکاب مربوط بحکومت اعلی میمنه واقع است. موقعیت جغرافیایی آن: ناحیه ای است بین دو خط 64 درجه و 52 دقیقه و 1ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 36 درجه و 39 دقیقه و 34 ثانیۀ عرض البلد شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)